2- به شکوه گفتم برم ز دل، یاد روی تو، آرزوی تو
2- به شکوه گفتم برم ز دل، یاد روی تو، آرزوی تو
بعضی وقت ها به این فکر می کنم که کار درست یعنی
چه؟ اگر قرار است خوشحالی خودمان هم مطرح نباشد، کار درست چه طور تعریف می شود؟
دلم برایش تنگ می شود. بعد با خودم فکر می کنم که
نباید جوری رفتار کنم که امیدوار شود. حتی نباید جوری رفتار کنم که خودم هم
امیدوار شوم. بعد سر خودم داد می زنم که این فقط یک تفریح موقت است. فقط. خوش می
گذرد و به زودی تمام می شود. مثل همه اتفاقات خوب که بخش عمده خوب بودنشان را
مدیون ذهن بی دغدغه و وجود نداشتن سوال "آخرش چه می شود" هستند. سعی می
کنم فکر نکنم. سعی می کنم وجودش را نادیده بگیرم. و این طوری خوشحالم. این طوری که
مثل غریبه ها از کنار هم رد می شویم و خصوصی ترین بخش زندگیمان را کوتاه مدت شریک
شده ایم. این چیزها، مثل یک بازی هوشمندانه است. این که بلد باشی کی قایم شوی. کی
بیایی بیرون و خوشحال باشی. کی ببری حتی. کی ببازی حتی. کی دل و دینت را ببازی حتی.
عاشق شدن در این موارد یک مساله جانبی است. جفتمان
آدمی را داریم توی زندگیمان که حاضریم بمیریم برایشان. که اگر ذره ای ناراحت شوند،
همه چیز خراب می شوند. حداقل در زندگی من که این طور است. دوست داشتن ولی یک مسئله
اصلی است و من نمی توانم فرق بین هوس و دوست داشتن را بگویم. اگر هوس است نباید از
کنار هم بودن صرف بدون لذت جنسی, لذت ببریم. باید همه اش به خواهش تن ختم شود. ولی
لذت می بریم. ولی بلدیم 10 دقیقه تمام محو یک آهنگ باشیم و مسیر رسیدن را دورتر
کنیم. پس شاید همه اش خواهش تن نباشد. شاید یک تجربه جدید باشد فقط. این که فقط
عاشق کسی هستی، بشود یک نفر دیگر را هم دوست داشته باشی. بی مسئولیت. و بشود خودت
باشی. با هم خنده ها و گریه ها.
کاش جداییش دردناک نباشد.
دلم برایش تنگ می شود. بعد با خودم فکر می کنم که نباید جوری رفتار کنم که امیدوار شود. حتی نباید جوری رفتار کنم که خودم هم امیدوار شوم. بعد سر خودم داد می زنم که این فقط یک تفریح موقت است. فقط. خوش می گذرد و به زودی تمام می شود. مثل همه اتفاقات خوب که بخش عمده خوب بودنشان را مدیون ذهن بی دغدغه و وجود نداشتن سوال "آخرش چه می شود" هستند. سعی می کنم فکر نکنم. سعی می کنم وجودش را نادیده بگیرم. و این طوری خوشحالم. این طوری که مثل غریبه ها از کنار هم رد می شویم و خصوصی ترین بخش زندگیمان را کوتاه مدت شریک شده ایم. این چیزها، مثل یک بازی هوشمندانه است. این که بلد باشی کی قایم شوی. کی بیایی بیرون و خوشحال باشی. کی ببری حتی. کی ببازی حتی. کی دل و دینت را ببازی حتی.
عاشق شدن در این موارد یک مساله جانبی است. جفتمان آدمی را داریم توی زندگیمان که حاضریم بمیریم برایشان. که اگر ذره ای ناراحت شوند، همه چیز خراب می شوند. حداقل در زندگی من که این طور است. دوست داشتن ولی یک مسئله اصلی است و من نمی توانم فرق بین هوس و دوست داشتن را بگویم. اگر هوس است نباید از کنار هم بودن صرف بدون لذت جنسی, لذت ببریم. باید همه اش به خواهش تن ختم شود. ولی لذت می بریم. ولی بلدیم 10 دقیقه تمام محو یک آهنگ باشیم و مسیر رسیدن را دورتر کنیم. پس شاید همه اش خواهش تن نباشد. شاید یک تجربه جدید باشد فقط. این که فقط عاشق کسی هستی، بشود یک نفر دیگر را هم دوست داشته باشی. بی مسئولیت. و بشود خودت باشی. با هم خنده ها و گریه ها.
کاش جداییش دردناک نباشد.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |